جدول جو
جدول جو

معنی وله وله - جستجوی لغت در جدول جو

وله وله
مرحله به مرحله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

انواع آجیل و خوراکی های مختلف که در فاصله های زمانی کوتاه بخورند و سبب اختلال معده بشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
جای جای، این جا و آن جا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
رمه رمه، گروه گروه، دسته دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله پله
تصویر پله پله
درجه به درجه، از یک پله به پلۀ دیگر، کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، اندک اندک، نرم نرم، جسته جسته، خرد خرد، کیچ کیچ، کم کم، متدرّج، خوش خوشک، آهسته آهسته، رفته رفته، آرام آرام، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فُ)
عاشق و دیوانۀ خشم دیده و قهرکشیده، (به اخفای هاء وله) خشمگین و قهرآلود. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
در تداول، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء، (یادداشت مرحوم دهخدا)، آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه استلذاذ و کلمه تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغه، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف استعمال کنند
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ لِ)
چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی.
- هله هوله خوردن، غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه. واقع در 30000 گزی شمال خاوری تکاب و 6000 گزی خاور راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب. دره و هوای آن معتدل میباشد و سکنۀ آن 172 تن است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، کرچک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ دُ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 42هزارگزی شمال خاوری ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 218 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 861 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
غذاهایی که معمولا مایه خراب کردن مزاج وموجب مرض است تنقلات بی مصرف واحیانا مضر. توضیح مخصوصا خوردن این نوع خوراکیهارا بشکل ریزریزوخرده خرده ودرفواصل زمانی کوتاه (هله وهوله) وعمل خورنده آنرا (هله وهوله خوردن) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وله زده
تصویر وله زده
شیدا شورمند سرگشته عاشق شیدا، دیوانه سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژه وژه
تصویر وژه وژه
وجب به وچب: (آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه راگردیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای جای اینجا و آنجا: در بیرون برف بند آمده بود از طناب ضخیم شده میان حیاط تکه تکه کنده میشد و بی صدا بزمین می افتاد. حتی دیوار ها گله گله سفید شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله پله
تصویر پله پله
بتدریج رفته رفته: (پله پله رفت باید سوی بام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وله زده
تصویر وله زده
((~. زَ دِ))
عاشق شیدا، دیوانه، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گله گله
تصویر گله گله
ابابیل
فرهنگ واژه فارسی سره
دسته دسته، فوج فوج، گروه گروه
متضاد: تک تک، دانه دانه، فرداًفرد، یکی یکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زهره ترک، ترساننده
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی در کته پشت آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، تکان خوردن، جنب و جوش
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیای چینی یا شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
کاشتن بذر به کمک دست و کج بیل، پرحرفی، سر و کله زدن، دردسر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشش
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قید، لاابالی
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیای چینی و شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت اضافی بدن به هنگام راه رفتن، پله پله و به تدریج کاری را انجام دادن، اندک اندک امور را
فرهنگ گویش مازندرانی
هر ظرف عمیق، هر چیز عمیق، فرو رفته و مقعر
فرهنگ گویش مازندرانی
تنوره ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
در مقام تهدید و خط و نشان کشیدن، کاری را توجیه نمودن، این دست آن دست کردن، سرداوندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کج و کوله
فرهنگ گویش مازندرانی
ازدحام و جنب و جوش، سر و صدا، درهم لولیدن
فرهنگ گویش مازندرانی